بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

بهار زندگي من

بهار راه پيمايي ميكند

بالاخره بعد از چند هفته دو قدمي رفتن، پاهاي كوچولوي بهار به قول معروف جون و قوتي گرفت و به پنج، شش قدم رسيد:) از افتخارات جديد ديگه بهار خانوممون هم اينه كه چشم، بيني ، لب و سر رو به فارسي و انگليسي ميشناسه و نشون ميده، همينطور ميگه dog, cat, frog و اين حيوانات رو ميشناسه، وقتي ميگم بهار frog چي ميگه؟ ميگه: قوووووررررر :)
25 اسفند 1392

پف فيل خوران!!!

نميدونم مادر و دختر چه اصراري داريم حتمن بشينيم روي سراميك هاي سرد جلوي ورودي و پف فيل بخوريم؟
22 اسفند 1392

خريد عيد

خريد عيد امسال دلنشين تر، شيرين تر و قشنگ تر از هر سال ديگه است، وقتي سه تايي ميريم و واسه شكوفه بهاريمون خريد ميكنيم... هر روزت نوروز باشه زيباي مادر
19 اسفند 1392

بزرگ ميشوي...

دختركم ميشه لطفا ديرتر بزرگ شي؟ اين روزا نگات كه ميكنم هم خوشحال ميشم هم يه غمي ميشينه تو وجودم، از اينكه انقد زود بزرگ شدي كه ميتوني رو پاهات وايسي و دستت رو به همه چي بگيري و راه بري خيلي خوشحالم ولي از تموم شدن اين روزها هم بسي ناراحت ، براي بزرگ شدن عجله نكن بهارنازم...
3 اسفند 1392

حضور تو؛ آرامش من

بهارم؛ از اينكه هر شب دست منو ميگيري تو دستهات تا به خواب بري، ازت ممنونم آرامش عجيبي بهم ميدي دخترك بهاري من
3 اسفند 1392

نعمت خدا

سالي كه بهارش تو باشي معلومه كه زمستونش از آسمون بركت ميباره عزيييييييز دل مادر
16 بهمن 1392

قدر شناسي دير هنگام

ديشب وقتي موقع شام گفتم: "كاش بچه ام بيدار بود، نون باگت خيلي دوست داره" تازه فهميدم وقتي بابا و مامانم بدون ما چيزي نميخوردن چه حسي داشتن...
1 بهمن 1392

ورم و كبودي

پنجشنبه ٩٢/١٠/٢٦ لعنت به تمام پايه هاي صندلي هاي ناهارخوري دنيا! امشب به اندازه يك جهان، غصه نشست تو دلم...
1 بهمن 1392