بهاربهار، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار زندگي من

عذرخواهي از مهناز

1392/5/24 17:07
نویسنده : سمانه
198 بازدید
اشتراک گذاری
چند روزه ياد يه خاطره افتادم؛ چند سال پيش مهناز( دختر خالم) كه هميشه مرتب و تر و تميز و شيك بود رو خونه مادر جون ديدم، خودشو وروجك شيطونش رو، تا شب بودن، بعد از ظهر ديگه دلم طاقت نياوود و بهش گفتم :واااااااي مهناز چقد شلخته شدي؟! گفت: صبر كن خودت كه بچه دار شدي ميفهمي چرا اينجوري شدم!!! حالا خودم با وجود يه بچه به شدت شلخته شدم، از يه طرف بهار بهم استفراغ ميكنه، اول بهارو تميز ميكنم لباسشو عوض ميكنم دست و صورتشو ميشورم بعد شيرش ميدم و بعد ديگه وقت نميكنم به خودم برسم! ميخوايم بريم بيرون، اول به بهار شير ميدم بعد پوشك بهار رو عوض ميكنم دست و صورتشو ميشورم،لباسشو عوض ميكنم با هزار جور بازي در آوردن گل سر به چهار تا شاخه موهاش ميزنم،به بدن و صورتش ضد آفتاب ميزنم كه توي اين آفتاب پوستش نسوزه بعضي وقتا هم بهش ادكلن مخصوص خودش رو ميزنم وسطاي كارم هم در انتخاب لباس همسر كمكش ميكنم، بعد ديگه ديرمون شده خودم با يه مانتو و شلوار و روسري و كيف و كفشي كه هيچ چيزش با هم ست نيست و هـيچ هماهنگي با هم ندارن از خونه ميزنم بيرون، تو ماشين كه ميشينم تو آيينه آفتابگير يه نگاه به صورتم ميكنمو از وجود اون همه موي اضافه توي صورتم تعجب ميكنم، از اينكه پاي چشام گود افتاده تعجب ميكنم از اينكه لبام خشك شده ناراحت ميشم كه نكنه وقتي با اين لبها بهارم رو ميبوسم اذيت بشه غصه ميخورم، توي تمام راه بايد حواسم باشه با اينكه پد گذاشتم ولي باز شيرم رگ نكنه و به مانتوم نريزه... روزهايي كه بهار رو ميبرم حمام وقتي كه شستمش و  ميخوام بيارمش بيرون هول هولكي خودم هم يه دوش نصفه نيمه ميگيرم و يه حوله ميندازم رو تنم، سريع موهاي خيس و شونه نشدمو با يه كليپس بالاي سرم جمع ميكنم كه مزاحمم نباشه و شروع ميكنم به رسيدگي به بهار، خشكش ميكنم بدنش رو لوسيون ميزنم، زير بغلش رو پودر ميزنم،لباس تنش ميكنم و ميرم كه بهش شير بدم.... وقتي كه خواب رفت ميرم لباس ميپوشم و به كارهاي خونه ميرسم... مهناز حالا ميتونم اون روزهاي تو رو درك كنم، ببخش اگه نميدونستم دليل اون همه شلختگيت وظيفه سخت مادانه ات بود
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)